سفرنامه کوله گردان؛ خاطرات واقعی از ماجراجویی های واقعی
به روز رسانی: 04 دی ، 1402 اخبار گردشگری
این کرهی خاکی، مملو از مکانهای ناشناختهای است. گردشگران زیادی نیز آمادهی ماجراجویی در طبیعت هستند. کولهگردانی که با سفرکردن به اقصی نقاط جهان، تجارب و خاطرههای ارزشمندی را در شرایط گوناگون، کسب کردهاند. به همین دلیل سفرنامههای این کولهگردان بسیار جذاب است و شنیدن آن خالی از لطف نیست.
توجه شما را به سه سفرنامه از سه کولهگرد جلب میکنم. لازم به اشاره است که این سفرنامهها از زبان خود کولهگردان است.
۱. تصادف با کرگدن در آفریقا
قبل از هر چیز باید اشاره کنم که من سفرهای زیادی را به دور دنیا با کولهپشتی داشتهام؛ اما یکی از به یاد ماندنیترین و البته عجیبترین خاطرههایی که از این سفرها داشتم، در آفریقا اتفاق افتاد.
این سفر از کشور «بوتسوانا» (Botswana) آغاز شد، سفری تنهایی به جنوب آفریقا. بعد از گشت و گذار در این کشور، برای سفر به کشور «نامیبیا» (Namibia) برنامهریزی کرده بودم، ولی هیچ ایدهای برای چگونگی رسیدن به آن نداشتم، چرا که در مرز دو کشور پارک ملی بزرگی قرار دارد. زمانی هم که با محلیها صحبت کردم، متوجه شدم که هیچ اتوبوسی از درون پارک نمیگذرد. در نتیجه تنها راه برای رد شدن از مرز، گذر از پارک با ماشین بود.
چارهی دیگری هم نداشتم. تصمیمم را گرفتم و به کامیونی که افراد زیادی را از مرز رد میکرد، پیوستم. زمانی که حرکت کردیم، مناظر جالبی را در طول مسیرمان دیدیم، فیلها و زرافههایی که آزادانه در پارک میچرخیدند.
به مسیرمان ادامه میدادیم تا آنکه تصادفی عجیب اتفاق افتاد؛ کرگدن بزرگی از ناکجا آمد و به ماشینی که در جلوی ما بود، حمله کرد! همانطور که احتمالا هم میدانید، کرگدن از خطرناکترین حیوانات در قارهی آفریقا است. ماشین واژگون شده بود. پیاده شدیم تا اوضاع سرنشینان را بررسی کنیم. خوشبختانه کسی آسیب جدی ندیده بود اما کرگدن در گوشهای برعکس روی زمین افتاده بود. همگی سعی کردند آن را بلند کنند اما به قدری سنگین بود که شرایط سخت شده بود. ما مجبور به حرکت و ادامهی مسیرمان بودیم. سرنوشت آن کرگدن بیچاره را نمیدانم اما میدانم که یکی از عجیبترین صحنهها را تجربه کردم.
۲. با هلیکوپتر بر فراز نیوزیلند
چند هفتهای بود که با کولهپشتی در قسمت شمالی نیوزیلند مشغول به گشت و گذار بودم. از کوهنوردی و دوچرخهسواری گرفته تا راهپیمایی با محلیها.
در یکی از راهپیماییهایی که تنهایی انجام میدادم به یک منطقهی ناکجا آبادی رسیدم. آفتاب هم به حدی سوزان بود که هیچ سایهای برای استراحت، پیدا نمیکردم. هر از گاهی، ادامهی مسیر را با یکی دو ماشین گذری طی کردم اما چند کیلومتری بیشتر پیش نرفتم.
در نهایت یک ماشین مرا سوار کرد. کولر ماشین به شدت سرحالم آورد. در ادامه، راننده گفت که در ۳۰ کیلومتری آنجا شهری قرار دارد. در طول مسیر به صحبت با راننده پرداختم و از سفرم گفتم. زمانی که او داستان سفرم را شنید، ایدهی جذابی را مطرح کرد. راننده که «جیسن» (Jason) نام داشت، پیشنهاد کرد برای ادامهی سفر به او بپیوندم و با هلیکوپتر بر فراز منطقه پرواز کنیم. من هم فرصت را غنیمت شمردم و قبول کردم.
روز بعد با هلیکوپتر پرواز کردیم. دیدن آن منطقه از فراز آسمان بسیار هیجانانگیز بود. باورم نمیشد که این صحنهها را از نزدیک تجربه میکنم. تا آن موقع فقط پای تلویزیون از این منظر به نظارهی چنین چشماندازهایی مینشستم.
پس از سفرمان نیز رابطهام را با جیسن حفظ کردم و چندین سفر دیگر را نیز با هم تجربه کردیم. برای ماهیگیری هم پا پیدا کرده بودم. این تجربهها باعث شد که برای بار دیگر به اهمیت همسفر خوب پی ببرم.
۳. گرفتار شدن در یخبندان کانادا
اولین تجربهی سفر ماجراجویی من در زمستان سرد کانادا اتفاق افتاد. سفری که همراه با دوستانم تجربه کردم. در طول این سفر در اقامتگاهی در جنگلهای کانادا سکونت میکردیم. یک روز تصمیم گرفتیم برای پیادهروی به نزدیکی رودخانهی «بو» (Bow River) برویم. منطقهای که از طبیعتی وحشی بهره میبرد. گشت و گذار خود را آغاز کردیم. همه چیز خوب پیش میرفت تا آنجایی که به یخبندانها رسیدیم. دو نفر از همسفرانمان تجهیزات و کفش مناسب برای این شرایط را نداشتند.
زمانی که مشغول به پیادهروی بودیم، با شکسته شده یخها، پاهای آن دو نفر در رودخانهی منجمد گیر کرد. شرایط سختی بود. یخبندان زیادی همه جا را فرا گرفته بود. به زحمت توانستیم آن دو نفر را از یخها نجات دهیم. تصمیم گرفتیم تا شرایط بدتر نشده، به اقامتگاهمان برگردیم.
در راه برگشت بودیم که یک زوج مسن را در ماشینی در کنار جاده دیدیم. بعد از شرح داستان سفرمان، خوشبختانه قبول کردند تا دو همسفر مصدوممان را برگردانند. دوستانمان را فرستادیم و ادامهی مسیر را دو نفری پیاده طی کردیم.
در ادامهی راه در کنار جاده میرفتیم که ماشین دیگری برایمان ایستاد. ما هم بیدرنگ سوار شدیم. شرایط جوی بسیار بدی بود و در واقع نجات پیدا کردیم. اوضاع داشت خوب پیش میرفت که نزدیک اقامتگاهمان ماشینی را دیدیم که در کنارهی جاده واژگون شده بود. اول فکر کردیم که دوستانمان هستند اما خوشبختانه ماشین خالی از سرنشین بود.
در انتها به اقامتگاه رسیدیم و دوستانمان را در سلامت کامل دیدیم. درسی که از اولین سفر ماجراجویانهی خود گرفتم این بود که در شرایط سخت همیشه کسانی هستند که برای کمک کردن، حاضر و آمادهاند.